برای استفاده از همه امکانات سایت باید جاوا اسکریپت مرورگر خود را فعال کنید.

8 آذر 76؛ روزی که تمام ایران خوشحال شد

خوشحالی سر تا پای مردم را گرفته بود؛ دقیقا مثل لحظاتی بود که خرمشهر آزاد شد و چنین جشنی بر پا کردیم. مردم همدیگر را بغل می‌کردند و تبریک می‌گفتند؛ غریبه، دوست و آشنا. یادش بخیر! اکنون که دارم این متن را تهیه می‌کنم، حس و حال همان لحظات را دارم. امروز فوتبال ما نیاز به یک وفاق ملی و اتحاد ملی دارد، برای اینکه از این همه سرخوردگی نجات یابد. تقریبا در همین ساعت‌ها بود؛ چهارده سال پیش در هشتم آذر 76 و پلی‌آف جام جهانی 98 فرانسه. هنگامی که تلویزیون روشن شد و ساندرپول مجاری سوت بازی را در کریکت استادیوم ملبورن به صدا درآورد، مثل این بود که فیلم بازی را تند کرده باشید؛ حملات بازیکنان استرالیایی در میان سروصدا و قیل و قال جمعیت هشتاد هزار نفری حاضر در استادیوم، چنان برق آسا بود که عابدزاده می‌گفت، دقیقه هشتم بازی بود که رضا شاهرودی پرسید: احمد چقدر دیگه به پایان بازی مونده!

 واقعا هم آن ده، پانزده دقیقه نخست حملات مردان سرزمین کانگوروها ویران کننده بود. بر و بچه‌های تیم ایران، گیج و سرگردان فقط دنبال بازیکنان حریف می‌دویدند.
یکی.. دو تا... سه تا... نه آنها دست بردار نبودند و هر لحظه ما هم انتظار می‌کشیدیم بازی تمام شود. در میان آن همه دلهره و اضطراب، یک شیر و به عبارتی یک عقاب، آنچنان پرروحیه و خونسرد درون دروازه ایران ایستاده بود که گویی او را برای همین ساخته‌اند که به ایرانی‌ها روحیه بدهد.

جایی که احمد رضا در آن شرایط واقعا به هم ریخته تیم ایران، توپ را یک دستی از روی سر مهاجم حریف گرفت و لبخندی هم به او زد.
ما هم خندیدیدم؛ اما به خود می‌گفتیم: آیا این می‌تواند به تیم ملی هم روحیه بدهد و چقدر ما می‌توانیم در برابر آنها ایستادگی کنیم؟

سرانجام گل نخست را خوردیم

دقیقه پانزده یا بیست بود، نمی‌دانم؛ اما این گل ورزشگاه را منفجر کرد، ولی از عطش آنها کاست و ما هم نفس راحتی کشیدیم. بین دو نیمه ویه‌رای برزیلی که آن روز برای ما حکم یک بمب روحیه را بازی می‌کرد، فقط یک جمله گفت: هر کی هر هنری دارد رو کند، از دست من دیگر کاری ساخته نیست.

نیمه دوم هم همان گونه آغاز شد، اما نه به شدت نیمه نخست. گل دوم را هم خوردیم یعنی اینکه کار تمام. ما باید قید جام جهانی را می‌زدیم.

یکی می‌گفت: خدا کنه بازی با همین نتیجه تموم بشه و بیشتر گل نخوریم. دیگری می‌گفت: چرا این خداداد عزیزی رو تعویض نمی‌کنن؟ اون که داره راه می‌ره، ولی بودند مادرانی که تسبیح در دست و در اتاقی که تلویزیون نبود، به دور از هیاهوی خانواده‌ها دعا می‌کردند.

بودند کسانی که نذر و نیاز کردند، مثل یکی از هم ولایتی‌های ما که پس از گل دومی که خوردیم، دماغش سوخت و زد بیرون از خونه. رفت رو به امامزاده کرد و گفت: اگه می‌خوای بازم این دو گوسفند رو بیارم و به پای تو قربانی کنم، جواب این اجنبی‌ها را بده و کاری کن تا ما شرمنده نشیم.

بعد برگشت خونه و گفت: ما بازی را می‌بریم. هر هر و کر کر خنده بود که به هوا بلند شد. یعنی چی علی آقا که می‌بریم؟!

گفت: یکی دل منو قرص و محکم کرد که ناراحت نباش. یک ندایی توی دلش به او که خیلی هم اهل فوتبال نیست، چنین چیزی را گفته بود.

علی دایی هم رفته بود، اردبیل پیش از پرواز به ملبورن و با پیرمرد روشن ضمیری صحبت کرده بود. به دایی گفته بود، فلان آیه و سوره و چند هزار صلوات از ته دل بفرستید، یقینا با دست پر می‌آیید.

دایی هم از جمله کسانی بود که در نیمه دوم به همه بازیکنان گفته بود می‌توانیم. تعویض ابراهیم تهامی و حرکت او و خداداد از جناح راست در میان تیزهوشی عزیزی، توپ را به باقری رساند و گل اول ایران رقم خورد. باز هم نه ما امید داشتیم، نه استرالیایی‌ها باور می‌کردند که لحظاتی بعد چه اتفاقی می‌افتد.

دقیقه 85 بود. شوت مارک بوسنیچ را کریم باقری در دفاع با سر برگرداند. توپ افتاد زیر پای دایی، دایی هم سر را بلند کرد و چرخید و توی عمق فرستاد برای خداداد. حالا خداداد است و مارک بوسنیج و صدای جواد خیابانی که یک ملت را همراه خود کرده است گل......و گللل.... این غزال تیزپای فوتبال ماست. خیابانی گریه می‌کند و ایران منفجر می‌شود.

وقتی ساندرپول پس از هشت دقیقه وقت اضافی، سوت پایان بازی را به صدا درآورد، مردم ایران خودجوش به کوچه و خیابان آمدند و یک روز تاریخی را رقم زدند.

خوشحالی سر تا پای مردم را گرفته بود؛ دقیقا مثل لحظاتی بود که خرمشهر آزاد شد و چنین جشنی بر پا کردیم. مردم همدیگر را بغل می‌کردند و تبریک می‌گفتند. غریبه و دوست و آشنا.
یادش بخیر! همین الان که دارم این متن را تهیه می‌کنم، حس و حال همان لحظات را داریم.
امروز فوتبال ما نیاز به یک وفاق ملی و اتحاد ملی دارد، برای اینکه از این همه سرخوردگی نجات یابد.

آیا کی‌روش می‌تواند برای ما یک ویه رای دیگر باشد تا بار دیگر، حماسه‌ای خلق شود و به جام جهانی برویم و مهمتر از همه اینکه فوتبال دوباره احیا شود؟!
تاریخ: 1390/9/8
موضوع: فوتبال
کلمات کلیدی: ، ، ، ،
اشتراک گذاری:          
لینک کوتاه:

نظرات
نام:
ایمیل:
وب سایت:
متن:
کد امنیتی:کد امنیتی
تکرار کد امنیتی: