جایی برای نا مربی ها نیست... / آخرین نوشته ها برای خداحافظی با اسطوره...
جایی برای نا مربی ها نیست... / آخرین نوشته ها برای خداحافظی با اسطوره...
شهاب احمدی / خبرگزاری پارس فوتبال
<احساس> ؛ برای وصف مارادونای نسخه ی 2010 فقط همین تک کلمه کفایت می کند ؛ <احساس>...فقط و تنها فقط احساس ؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد...<احساس> ؛ کلمه ی عجیبی است. عجیب ؛ چون در عین حال که برای بسیاری از مسائل کافی به نظر می رسد اما همه چیز نیست. برای مارادونای نسخه ی 2010 همین احساس کافی بود که علی رغم تحقیرانه ترین شکست ممکن ؛ ده ها هراز نفر از مردم آرژانتین را برای استقبال از خود رهسپار کند..اما عجیب بود ؛ 4 سال قبل خوزه پکرمن درست همان عملکرد را بر جای گذاشت ؛ درست همان عملکرد ؛ البته با تیمی تاکتیکی تر و با کمترین درجه ی تحقیر !! اما به هیچ وجه این استقبال مردمی ؛ این شور و نشاط مردمی ؛ این عشق مردمی را برای استقبال از تیمش احساس نکرد. او نیمی از شور و حرارت مردم ؛ که برای مارادونا در هنگام انجام رقابت ها وجود داشت به هیچ وجه همراه خود در حین بازی ها ندید...مشکل کجا بود؟؟...مشکل در همین تک کلمه است ؛ احساس...احساس و شور و حرارتی که مارادونا با خود به نیمکت مربی گری تیم آورده بود خود به خود به مردم آرژانتین منتقل شده بود. مردم آرژانتین احساس عجیبی از مارادونا گرفته بودند ؛ احساس و شور و حرارتی که کمتر کسی از آرژانتینی ها پیش از این دیده بود مگر در جام جهانی 86... همان دورانی که <دست خدا> بود و او همان احساس را با خود برای مردم آرژانتین به ارمغان اورده بود. مردم آرژانتین در سال 2010 دوباره رگه هایی از آن تیم را احساس کرده بودند ؛ رگه هایی از همان شور و نشاط را ؛ مارادونا توانسته بود از همان نیمکت این را به مردم آرژانتین منتقل کند. برای مردم آرژزانتین این شور و نشاط هم غنیمت بود ؛ آن ها با همین شور و نشاطی که کمتر سراغشان می امد خوش بودند ؛ با اسطوره شان که دوباره یاد اور بهترین لحظات سال 86 بود. آن ها پس از مدت ها این شور را داشتند ؛ برایشان مهم نبود که تیمشان تحقیرانه ترین شکست تمام جام را متحمل شد و کنار رفت ؛ به همین دلیل با همان شور و نشاط به استقبال اسطوره تمام دورانشان آمدند. خوزه پکرمن نگون بخت با تیمی کاملا تاکتیکی تر و چشم نواز تر ؛ نیمی از این همه استقبال را به همراه نداشت ؛ می دانید چرا؟؟ چون در تمام طول بازی به تفکر می پرداخت ؛ به جای خوشحالی کردن به تفکر می پرداخت اما مارادونا در تمان طول بازی در حال دویدن در کنار میدان و انواع و اقسام حرکاتی بود که فقط و تنها فقط سوژه ی مناسبی برای دوربین های تلویزیونی بود اما برای آرژانتینی ها گویا همین شور بخشیده شده کافی بود ؛ به خصوص اینکه این شور از طرف اسطوره شان باشد ؛ اسطوره ای که از لبه پرتگاه دوباره برایشان آفریده شده بود...
نه دروغگویی که مارادونا آن را به گراندونا رییس نگون بخت فدراسیون آرژانتین نسبت می دهد و نه حتی خیانتی که او آن را به بیلاردو نسبت می دهد هیچ یک دلیل کنار گذاشته شدن او نبود...دقیقا در همان لحظه ای که روشن ایرماتوف سوت پایان بازی را به صدا در آورد مدیران آرژانتینی می دانستند که باید از مارادونا عبور کنند اما درنگ کردند تا کمی از شور و اشتیاق مردم کاسته شود و بعد تصمیم خود را رسانه ای کنند. مدیران آرژانتینی فهمیده بودند که در این فوتبال با این درجه از پیشرفت با احساس تنها ؛ با شور و اشتیاق تنها نمی توان قهرمان جهان شد ؛ نمی توان با اسطوره کار نا بلد جهان را فتح کرد. آن ها فهمیده بودند که آرژانتین به امثال همان خوزه پکرمن و مارچلو بیلسایی نیاز دارد که در هنگام تصدی این پست نیمی از این شور و هیجان را به مردم نبخشیده بودند اما سرمربی بودند ؛ به معنای واقعی کلمه <سر مربی> بودند ...برای عشاق مارادونا که در هیچ کجای دنیا کم هم نیستند خداحافظی مارادونا بسیار تلخ و نا امید کننده بود اما باید قبول کرد گاهی اوقات حقیقت دقیقا به همان اندازه ای که می گویند تلخ است. مارادونا هیچ وقت سرمربی نبود ؛ هیچ وقت دنبال سرمربی شدن نبود ؛ دغدغه های او چیز های دیگری بود که همه آن ها را می دانیم... مارادونا با ادامه ی این روند هیچ وقت سرمربی نخواهد شد مگر اینکه دنبال سرمربی شدن برود ؛ اما سوال اساسی اینجاست ؛ آیا این مارادونا مردی است که دنبال اموزش برود؟؟...خیر ؛ احساس همه چیز نیست...برای سر مربی شدن باید <سرمربی> بود ؛ به معنای واقعی کلمه...
<مارادونا نميداند چه مي گويد يا چه مي كند. او در توهم شهرت جهاني است و تصور ميكند چنان شهرت دارد كه اگر فوتبال آرژانتين را نابود هم بكند باز هم همه برايش دعا ميخوانند و عاشقش ميمانند. مارادونا براي مردم آرژانتين تمام شد اما به او احترام گذاشتند و حفظش كردند.اگر مارادونا به جنگ لفظي مسخرهاش ادامه دهد جوابش را ميدهم و طوري اين كار را ميكنم كه ديگر روي سخن گفتن با مردم را نداشته باشد. او طوري سخن ميگويد كه انگار قديس است و دلش چنان براي آرژانتين ميتپد كه ديگر فرصتي براي تپيدن قلب ما براي آرژانتين باقي نميماند.>
کارلوس بیلاردو
<احساس> ؛ برای وصف مارادونای نسخه ی 2010 فقط همین تک کلمه کفایت می کند ؛ <احساس>...فقط و تنها فقط احساس ؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد...<احساس> ؛ کلمه ی عجیبی است. عجیب ؛ چون در عین حال که برای بسیاری از مسائل کافی به نظر می رسد اما همه چیز نیست. برای مارادونای نسخه ی 2010 همین احساس کافی بود که علی رغم تحقیرانه ترین شکست ممکن ؛ ده ها هراز نفر از مردم آرژانتین را برای استقبال از خود رهسپار کند..اما عجیب بود ؛ 4 سال قبل خوزه پکرمن درست همان عملکرد را بر جای گذاشت ؛ درست همان عملکرد ؛ البته با تیمی تاکتیکی تر و با کمترین درجه ی تحقیر !! اما به هیچ وجه این استقبال مردمی ؛ این شور و نشاط مردمی ؛ این عشق مردمی را برای استقبال از تیمش احساس نکرد. او نیمی از شور و حرارت مردم ؛ که برای مارادونا در هنگام انجام رقابت ها وجود داشت به هیچ وجه همراه خود در حین بازی ها ندید...مشکل کجا بود؟؟...مشکل در همین تک کلمه است ؛ احساس...احساس و شور و حرارتی که مارادونا با خود به نیمکت مربی گری تیم آورده بود خود به خود به مردم آرژانتین منتقل شده بود. مردم آرژانتین احساس عجیبی از مارادونا گرفته بودند ؛ احساس و شور و حرارتی که کمتر کسی از آرژانتینی ها پیش از این دیده بود مگر در جام جهانی 86... همان دورانی که <دست خدا> بود و او همان احساس را با خود برای مردم آرژانتین به ارمغان اورده بود. مردم آرژانتین در سال 2010 دوباره رگه هایی از آن تیم را احساس کرده بودند ؛ رگه هایی از همان شور و نشاط را ؛ مارادونا توانسته بود از همان نیمکت این را به مردم آرژانتین منتقل کند. برای مردم آرژزانتین این شور و نشاط هم غنیمت بود ؛ آن ها با همین شور و نشاطی که کمتر سراغشان می امد خوش بودند ؛ با اسطوره شان که دوباره یاد اور بهترین لحظات سال 86 بود. آن ها پس از مدت ها این شور را داشتند ؛ برایشان مهم نبود که تیمشان تحقیرانه ترین شکست تمام جام را متحمل شد و کنار رفت ؛ به همین دلیل با همان شور و نشاط به استقبال اسطوره تمام دورانشان آمدند. خوزه پکرمن نگون بخت با تیمی کاملا تاکتیکی تر و چشم نواز تر ؛ نیمی از این همه استقبال را به همراه نداشت ؛ می دانید چرا؟؟ چون در تمام طول بازی به تفکر می پرداخت ؛ به جای خوشحالی کردن به تفکر می پرداخت اما مارادونا در تمان طول بازی در حال دویدن در کنار میدان و انواع و اقسام حرکاتی بود که فقط و تنها فقط سوژه ی مناسبی برای دوربین های تلویزیونی بود اما برای آرژانتینی ها گویا همین شور بخشیده شده کافی بود ؛ به خصوص اینکه این شور از طرف اسطوره شان باشد ؛ اسطوره ای که از لبه پرتگاه دوباره برایشان آفریده شده بود...
نه دروغگویی که مارادونا آن را به گراندونا رییس نگون بخت فدراسیون آرژانتین نسبت می دهد و نه حتی خیانتی که او آن را به بیلاردو نسبت می دهد هیچ یک دلیل کنار گذاشته شدن او نبود...دقیقا در همان لحظه ای که روشن ایرماتوف سوت پایان بازی را به صدا در آورد مدیران آرژانتینی می دانستند که باید از مارادونا عبور کنند اما درنگ کردند تا کمی از شور و اشتیاق مردم کاسته شود و بعد تصمیم خود را رسانه ای کنند. مدیران آرژانتینی فهمیده بودند که در این فوتبال با این درجه از پیشرفت با احساس تنها ؛ با شور و اشتیاق تنها نمی توان قهرمان جهان شد ؛ نمی توان با اسطوره کار نا بلد جهان را فتح کرد. آن ها فهمیده بودند که آرژانتین به امثال همان خوزه پکرمن و مارچلو بیلسایی نیاز دارد که در هنگام تصدی این پست نیمی از این شور و هیجان را به مردم نبخشیده بودند اما سرمربی بودند ؛ به معنای واقعی کلمه <سر مربی> بودند ...برای عشاق مارادونا که در هیچ کجای دنیا کم هم نیستند خداحافظی مارادونا بسیار تلخ و نا امید کننده بود اما باید قبول کرد گاهی اوقات حقیقت دقیقا به همان اندازه ای که می گویند تلخ است. مارادونا هیچ وقت سرمربی نبود ؛ هیچ وقت دنبال سرمربی شدن نبود ؛ دغدغه های او چیز های دیگری بود که همه آن ها را می دانیم... مارادونا با ادامه ی این روند هیچ وقت سرمربی نخواهد شد مگر اینکه دنبال سرمربی شدن برود ؛ اما سوال اساسی اینجاست ؛ آیا این مارادونا مردی است که دنبال اموزش برود؟؟...خیر ؛ احساس همه چیز نیست...برای سر مربی شدن باید <سرمربی> بود ؛ به معنای واقعی کلمه...
<مارادونا نميداند چه مي گويد يا چه مي كند. او در توهم شهرت جهاني است و تصور ميكند چنان شهرت دارد كه اگر فوتبال آرژانتين را نابود هم بكند باز هم همه برايش دعا ميخوانند و عاشقش ميمانند. مارادونا براي مردم آرژانتين تمام شد اما به او احترام گذاشتند و حفظش كردند.اگر مارادونا به جنگ لفظي مسخرهاش ادامه دهد جوابش را ميدهم و طوري اين كار را ميكنم كه ديگر روي سخن گفتن با مردم را نداشته باشد. او طوري سخن ميگويد كه انگار قديس است و دلش چنان براي آرژانتين ميتپد كه ديگر فرصتي براي تپيدن قلب ما براي آرژانتين باقي نميماند.>
کارلوس بیلاردو
تاریخ: 1389/5/11
موضوع: فوتبال
نظر: 0